بدون عنوان
نفس مامان یه حسی دارم که با دنیا عوضش نمیکنم.دیروز یه کم تو فکر بودم دستم رو تو پیشونم گرفته بودم و سرم پایین بود .تو داشتی بازی میکردی.یه دفعه دیدم سرت رو آوردی پایین و فیس تو فیس شدیم با نگرانی گفتی ماما .بهت گفتم عزیز مامان جان مامان و بغلت کردم.بعد رفتی سراغ بازیت و نمیدونم کی دوباره به اون حالت برگشتم که دیدم با همون حالت دوباره اومدی گفتی ماما.با اون چشمای خوشگلت و دستای کوچولوت کلی بهم آرامش دادی.قربونت برم هنوز خیلی کوچولویی که نگران مامان بشی.از یه طرف خوشحال بودم از یه همدم و از یه طرف ناراحت شدم چون خیلی نی نی هستی.دختر مامان قربونت برم.از خدا میخوام بهترینها رو سر راهت قرار بده. ...
نویسنده :
مامانی
1:52